قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد

ساخت وبلاگ
همیشه وقتی آژانس شیشه ای رو میدیدم سایه ی سرم رو میبردم تو کالبد حاج کاظم مو نمیزدن با هم جفتشون برای اعتقادشون تا قطره آخر خونشون میجنگیدنجفتشون اعتقادشون راسخ بودهمیشه شب اول محرم که میشد با افتخار پشت به پشتت قدم برمیداشتم صلابتت مثل کوه بود حاجی جانوقتی میرفتی تو یه هییت به احترامت رو پاهاشون وایمیستادن و تا نمی شستی اونا نمی شستنمنم عشق میکردم از همون بچگی که باهات بیام هییت حس غرور بهم دست میدادحتی اون روزی که دیدم یه گوشه وایسادی که من نبینمت و داشتی نوکری پسرتو میدیدی وقتی چایی میداد دست عزادارای سید الشهداآقاجان این دل پر از دردم برای اون سایه گرمت یه عالمه تنگ شدهکاش این محرمم بودی کنارمتو اعتبار منِ بی چیز بودی هرجا که میرفتمامیدوارم با پیروزی برگردی پیشمونحاج کاظم سلام منم به عمه سادات برسون قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 01bird9 بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 22 بهمن 1396 ساعت: 12:57

هر روز از وقتی از خونه میزنیم بیرون تو ذهنمون اینه که چطوری میشه یه اتفاق خوب و عالی رخ بده برامونچی میشه امروزمون بهتر از هر روزمون باشه ولی خیلی وقتا قشنگ نگاه کردنم میتونه تاثیر داشته باشهمنظورم خوشگل دیدن نیسیعنی اتفاقای ساده و باحالی که میوفتن رو دریابیمامروز صبح وقتی از اون سربالایی مشقت بار خیابونمون بالا رفتم داشتم یکم نفس چاق میکردم که یهو یه BMW جلوم ترمز زد. پیرمرد ۶۰ ساله ای بود و گفت من تا نجارکلا میرم اگر تشریف میبرید. منم تو بهت و حیرت نشستم تو ماشین و صبح بخیر گفتم و تو ذهنم مدام کلنجار میرفتم و با خودم میگفتم کرایه رو باید بدم بهش یا زشته؟تا اینکه به خودم اومدم دیدم نزدیک شدیمدست کردم داخل کیفم که کیف پولم رو در بیارم برگشت گفت پولی نیس پسر جانتشکر و خدا خیرت بده گویان پیاده شدم که برگشت با روی خوب گفت به جاش دعام کن سوار تاکسی تجریش که شدم سر چهار راه فرمانیه پیاده شدم که با عجله برم سمت تاکسی ها هفت تیر که یه تاکسی وایساد و سوارش شدمفاصله کم بود و هزار تومن رو دادم بهش پول رو که گرفت یه دونه آروم زد رو دستم و گفت ایشالا که دستت خیر و برکت بیاره برام و امروز خوب کار کنم تا آخر شب.دشت اول بودم قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 01bird9 بازدید : 5 تاريخ : يکشنبه 22 بهمن 1396 ساعت: 12:57

یه فرد عادی از یک خانواده عادی از یک جامعه غیرعادی آزار دادم و اذیت کردم کلی آدم عادی و غیرعادی رو عادی ام چون شهامتم در همین حد بوده لابد که اینجا اقرار به کارهای خطام بکنم زندگی عادی دردسرای خودشو داره تا کسی خودش عادی بودن رو تو بطن زندگیش تجربه نکنه نمیتونه بفهمه حس میکنم این نامه قراره اقرار نامه من باشه برای خودم و خدام اینکه از هرچی تو این مدت برام رخ داده و ساکت بودم بگم ولی واقعا زوده برا من تا شهامت داشته باشم امیدوارم مثل فیلمای قدیم که میرفتن تو یه جنگل و یه پیر ریش سفیدس بهشون درس زندگی میداد، از این همه همهمه ذهنی یه روز خلاص بشم این ضرب آهنگی که داره دیوونم میکن یه نور امید میخوام فقط همین قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 01bird9 بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 22 بهمن 1396 ساعت: 12:57

هر روز دارم آلبوم زندگی مردم رو برای خودم تو این فضای مجازی ورق میزنم و روز به روز به عدم آمادگی خودم تو انتخاب زندگی آیندم یا مسیر اصلی زندگیم پی میبرم.  وقتی با دو تا آشنا حرف میزنم یا دو تا دوست شاید خیلی سلیقه های زندگیم رو برای خودم انتخاب کردم خیلی گرایش هامو مشخص کردم. ولی پازل هزار تیکه ای شده که خالقش (خودم) هم نمیتونم درستش کنم و یه شمای خوب و مطلوب ازش بیرون بکشم قاب کنم بززنم کنج خونه ام و بگم این نقشه و اسلوب زندگی منه. هر جا دیدی داری خارج میشی بیا بشین اینجا و از روش مشق و درس بگیر و نذار کج بشه مسیر این زندگی. فعلن داریم با فانوس کم سو تو بیراهه واسه خودمون گذر میکنیم و به هیچ بشرم کاری نداریم. تا مشیت حضرت چی باشه برای چیدن پازل هزار جور و هزار رنگ قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 01bird9 بازدید : 5 تاريخ : يکشنبه 22 بهمن 1396 ساعت: 12:57

خیلی وقته ذهن پریشون ، دل ناآروم و فکر غیرقطعی مثل یه ابر تیره کل زندگیم رو گرفته...

بس نیستش واقعا خدا

چرا یه کور سوی امیدی تو این دل قبرستون نیست دیگه

هر روز یکی مراسم تدفین بگیرم برای خودم توی زندگیم

کی از اون پیله ی لعنتی باید بزنم بیرون؟

قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد...
ما را در سایت قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 01bird9 بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 22 بهمن 1396 ساعت: 12:57

تازگیا تلاش میکنم قبل از نوشتن هر چیزی (جز اینجا :) ) جایی قبلش یه شبیه سازی تو ذهنم از فیدبک هایی که خواهم گرفت بنویسم. اون روز در شبکه ی اجتماعی فخیمه ی اینستاگرام میخواستم استوری بذارم که " فهموندن به همه چی میتونه لذت بخش باشه !!! اینکه لذت سردی رو به گرمی تبدیل کنی اینکه از صرف برده بودن خارجش کنی و بشه همراهت "ولی وقتی به دایرکتها و کامنت هایی که بعدش قرار میشد ارسال بشه فکر میکردم و اینکه ذهن هاشون سمت چه مسایلی میرف با اینکه بعدش خوش میگذشت ولی عطاش رو به لقاش بخشیدم واقعا :)مصیبته بخدا قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 01bird9 بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 22 بهمن 1396 ساعت: 12:57

موندم بین دو تا جمله ی کلیشه ای

بمون، بجنگ، موفق شو و بهترین تو جامعت

برو و بهترینا رو کسب کن و بهترین بمون تو زندگیت

شب و روز در حال جدالم

کاش کسی بود که کمکم میکرد

میسپرمش به دست کاردان خدای خودم که همیشه بهترینا رو فراهم کرده برام

قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد...
ما را در سایت قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد دنبال می کنید

برچسب : کدام,کدام, نویسنده : 01bird9 بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 22:08

دو سال فقط طول کشیده بود که والتر وایت از یه معلم شیمی خوش قلب تبدیل بشه به یه دروغگو قاتل و امپراطور سرزمین مواد مخدر...

فقط دو سال 

تو کمترشم میشه 

تو یک سال

1 ماه

یه هفته

یِ روز

...

Done.

قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد...
ما را در سایت قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 01bird9 بازدید : 8 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:07

با کلی اشاره دست و سوت بلبلی مجاب ام کرد هدفون رو دربیارم و به حرفاش گوش کنم که رفتیم خرید و یه خانمی برگشت گفت که من یه مدت زیاد شبا خیار و گوجه میخوردم و یهو تو یه ماه ۱۵ کیلو لاغر شدم و اینا رو داشت در حالی میگفت که خیار ها رو با دست میشست و سرشون رو میگرفت برای من که بخورمدر نهایت وقتی تموم شد خم شدم تا میوه رو بردارم نگاه پر از امیدش به دست های خشن من بود تا ببینه چه میوه ای رو برمیدارم که در نهایت سریع سیب رو برداشتم و گاز زدم و رفتم تو غار تنهایی خودم انگاری بمب هیروشیما زده باشن تو دشت امید و آرزوهاش... قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد دنبال می کنید

برچسب : میدونستی,خیار,لاغر,میکنه؟, نویسنده : 01bird9 بازدید : 12 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:07

هنوز که هنوزه مثل یه بچه ی جیغ جیغو ذوق تولد دارم ولی یه بیماری خیلی نرمی هم همراهش هست که همش از ده روز قبلش فک میکنم یعنی چی میشه همه یادشون برهبعد با خودم میشینم همه رو قضاوت میکنم تند تند که بی انصاف من که کلی تولدتو گرم کردم و هیدیه خوشگل موشگل تدارک دیدم و خودم دادم یه متن فان بندیسن رو کیکت... انصافانس؟ هرچی به روز تولدم نزدیک تر میشم فتیش این مساله داغ تر میشه و منم هیجانی تر بجای خوشی دارم هی غصه میخورم که نکنه یادشون برهحتا از بانک خودمم صب که پامیشم پیام نداده باشه بگه (بزرگوار تولدت میمون و مبارک) هم دلخور میشمجوری که سریع میرم حسابم رو خالی میکنمبعد اگر پیام رو داد و حالم خوب شد قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت دوم : یه حس قدیمی که می آرمش به یاد دنبال می کنید

برچسب : تراژدی,حماقت,طوری, نویسنده : 01bird9 بازدید : 9 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:07